کد مطلب:28089 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

حاکم کردن برخی دشمنان اسلام (از میان نزدیکانش )












1136. الآثار - به نقل از ابو حنیفه -:برایم روایت شده كه عمر بن خطّاب گفت: اگر خلافت را به عثمان بسپارم، او خاندان ابو مُعَیط را بر گُرده مردمْ سوار می كند. به خدا سوگند، اگر بكنم، می كند و اگر بكند، طولی نمی كشد كه [ مردم ]به سوی او می آیند تا سرش را جدا سازند.[1].

1137. تاریخ المدینة - به نقل از مدائنی -:معاویه به عثمان گفت: ای امیر مؤمنان! تو در صله رحم با ما، به آن جا رسیدی كه بزرگ هر قوم برای قوم می كند. ما را بر گُرده مردم سوار كردی و بزرگ هر سرزمین قرار دادی. پس، هر یك از ما را مسئول حوزه ولایت خودش و توابع آن كن تا كارهایت به سامان رسد.

عثمان سخن معاویه را پسندید و كارگزارانش را به شهرهایشان باز گرداند.[2].

1138. إرشاد القلوب - به نقل از حذیفة بن یمان -:چون عثمان بن عفّان برگزیده شد، عمویش حكم بن عاص و فرزندان وی (مروان و حارث بن حكم ) به او پناه آوردند.

او كارگزارانش را به شهرها روانه كرد. در میان كسانی كه كارگزارشان نمود، عمر بن سفیان بن مغیرة بن ابی عاص بن امیّه بود كه به مُشكان[3] روانه اش كرد و [ نیز ]حارث بن حَكم كه وی را به مدائن[4] فرستاد.او مدّتی در آن جا ماند؛ [ ولی] بر مردمش سخت می گرفت و با آنان بدرفتاری می كرد.

از این رو نمایندگانی از آنان به عثمانْ شكایت آوردند و از بدرفتاری او با آنها آگاهش ساختند و به درشتی با او سخن گفتند. عثمان نیز حذیفة بن یمان را والی آنان كرد و این ماجرا در پایان دوران او بود.[5].

1139. مروج الذهب: كارگزاران عثمان گروهی بودند، از جمله: ولید بن عقبة بن ابی معیط (كارگزار كوفه، كه پیامبرصلی الله علیه وآله او را از زمره اهل آتش خوانده بود )، عبد اللَّه بن ابی سرح (كارگزار مصر )، معاویة بن ابی سفیان (در شام ) و عبد اللَّه بن عامر (در بصره ).

او ولید بن عقبه را از ولایت كوفه بركنار و سعید بن عاص را والی آن جا نمود.[6].

1140. أنساب الأشراف: امّا [ داستان] عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح، این است كه او اسلام آورد و برای پیامبرصلی الله علیه وآله [ قرآن] می نوشت. پیامبرصلی الله علیه وآله به او «الكافرین» املا می كرد و او به جای آن، «الظالمین» می نوشت و «عزیز حكیم» املا می كرد و او «علیم حكیم» می نوشت و مانند این.

او گفت: من مانند آنچه محمّد می گوید، می گویم و مانند آنچه محمّد می آورد، می آورم. پس، خداوند درباره اش نازل كرد: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ اُوحِیَ إِلَیَّ وَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْ ءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ؛[7] و كیست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بست، یا گفت: " به من وحی شد "، در حالی كه چیزی به او وحی نشد؟ و یا آن كه گفت: "به زودی مانند آنچه را خدا نازل كرد، نازل می كنم"؟».

او مرتد شد و به مكّه گریخت. پس، پیامبر خدا به كشتنش فرمان داد و چون برادر شیریِ عثمان بن عفّان بود، وی خواهش و التماس كرد، تا پیامبر خدا از او دست كشید.

سپس پیامبرصلی الله علیه وآله گفت: آیا كسی در میان شما نبود كه به سوی این سگ برخیزد و پیش از آن كه امانش دهم، او را بكشد؟

عمر[8] گفت: اگر با چشم به ما اشاره می كردی، او را می كشتیم.

[ پیامبرصلی الله علیه وآله] گفت: من كسی را با اشاره نمی كشم؛ چون پیامبران، چشم خیانتكار ندارند.

[ پس از آن،] او هماره نزد پیامبرصلی الله علیه وآله می آمد و بر ایشان سلام می داد. عثمان، او را حاكم مصر كرد[9]. [10].

1141. أنساب الأشراف: پیامبرصلی الله علیه وآله ولید را برای گردآوری زكات قبیله بنی مُصطَلِق روانه كرد؛ امّا او آمد و گفت: آنان زكات ندادند. پس آیه نازل شد: «إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُ م...؛ [11] اگر فاسقی نزد شما آمد [ و خبری آورْد، در آن دقّت كنید...]».[12].

1142. البدایة و النهایة: عمر، ولید بن عُقبه را برای [ جمع آوری] زكات قبیله بنی تَغْلب گمارد. در سال بیست و پنجم [ نیز ]عثمان، او را پس از سعد بن ابی وقّاص به ولایت كوفه گمارد.[13].

1143. امام علی علیه السلام:عثمان نمی خواهد كه كسی او را نصیحت كند. او فریبكاران را همكار و مشاور خود گرفته است و هیچ یك از آنها نیست، مگر این كه بر منطقه ای دست انداخته، مالیات آن را می خورَد و اهل آن را خوار می دارد.[14].

1144. تاریخ الطبری - از نامه ای كه به فرمان معتضد عبّاس نوشته شد تا پس از نماز جمعه بخوانند -:و در این باره شدیدترین دشمنی را ابو سفیان بن حرب داشت و نیز پیروانش از بنی امیّه، كه در كتاب خدا و نیز با زبان پیامبر خدا، در جاهای متعدّد و موقعیّت های گوناگون، به خاطر علم سابق الهی به آنان و كارها و نفاقشان، نفرین شده اند....

از جمله این نفرین ها كه خداوند از زبان پیامبرش گفت و در قرآنْ نازل كرد، این گفته است: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیَنًا كَبِیرًا؛[15] و [ یاد كن ]درخت نفرین شده در قرآن را، كه ما آنها را بیم می دهیم؛ امّا جز بر طغیان آنها نمی افزاید».

مخالفی وجود ندارد كه منظور خدا از آن (شجره ملعونه ) در این آیه، بنی امیّه اند....

و از جمله چیزهایی كه مخالفی در آن نیست، چیزی است كه راویان از ابو سفیان روایت می كنند: «ای بنی عبد مناف!... آن (خلافت ) را همچون گویِ بازی بقاپید، كه بهشت و دوزخی به كار نیست». و این، كفر صریح است كه لعنت خدا را در پی دارد و همان گونه نیز شد.[16].

1145. شرح نهج البلاغة:در روزگار عثمان، ابو سفیان از كنار قبر حمزه گذشت و در حالی كه با پایش به آن می زد، گفت: ای ابو عماره! آنچه به خاطرش با هم جنگیدیم، امروز، بازیچه دست جوانان ماست.[17].

1146. الأغانی - به نقل از حسن -:ابوسفیان، پس از آن كه نابینا شده بود، بر عثمان وارد شد و گفت: آیا جاسوسی در میان ما هست؟

عثمان به او گفت: نه.

پس گفت: ای عثمان! این اَمارت، اَمارتی جهانی است و این پادشاهی، همان پادشاهی جاهلی است. پس، بنی امیّه را بزرگان زمین قرار بده.[18].

1147. مروج الذهب: چون با عثمانْ بیعت شد، به عمّار خبر رسید كه ابو سفیان (صخر بن حرب ) پس از بیعت، به خانه عثمان رفته و چون نابینا شده بود، پرسیده است: «آیا بیگانه ای میان شما هست؟».

گفته اند: نه.

او گفته است: «ای بنی امیّه! آن (خلافت ) را همچون گوی بازی بقاپید، كه سوگند به كسی كه ابو سفیان به او سوگند می خورَد، پیوسته امید داشتم كه آن به شما برسد و ارث فرزندان شما شود»؛ ولی عثمان، او را سخت نكوهش كرده و از گفته اش ناراحت شده است.

این گفته و دیگر سخنان [ آن مجلس]، به مهاجران و انصار رسید. پس، عمّار در مسجد برخاست و گفت: ای گروه قریش! حال كه این خلافت را از خاندان پیامبرتان می گیرید و گاه به این و گاه به آن می دهید، من مطمئن نیستم كه خداوند، آن را از شما نگیرد و در اختیار غیر شما نگذارد، همان گونه كه شما از شایستگانِ آن گرفتید و در اختیار ناشایستگان نهادید.[19].

1148. أنساب الأشراف: عثمان، حارث بن حَكَم را سرپرست بازار قرار داد. او چارپایان را با لگامشان می خرید و آنها را با اِجحاف می فروخت و از مغازه داران، باج می گرفت و كارهای زشتی می كرد.

با عثمان گفتگو شد كه بازار را از دست او بیرون بیاورد؛ امّا نكرد.[20].

1149. الاستیعاب: [ شبل بن خالد] بر عثمانْ وارد شد و هیچ كس از غیر بنی امیّه نزد او نبود. پس گفت: ای قریش! شما را چه شده است؟ آیا در میان شما شخص كوچكی كه بخواهد بزرگی یابد، یا ناداری كه بخواهد توانگر شود، یا گم نامی كه بخواهد مشهور گردد، نیست؟ به چه خاطر عراق را به این [ ابو موسی ]اشعری داده اید تا آن را چنین ببلعد؟

عثمان گفت: «چه كسی برای آن دارید؟». [ آنان] به عبد اللَّه بن عامر اشاره كردند، كه در آن زمان، شانزده ساله بود. عثمان، او را والی عراق كرد.[21].

ر. ك: ج5، ص103 (عبد اللَّه بن عامر ).









    1. الآثار:960/217. نیز، ر. ك:أنساب الأشراف:121/6، تاریخ المدینة:881/3.
    2. تاریخ المدینة:1096/3.
    3. مشكان، آبادی ای در استخر فارس و نیز آبادی ای در فیروزآباد فارس و نیز آبادی ای در ناحیه همدان، در نزدیكی روادور و همچنین شهری در قُهِستان است. (تاج العروس:ماده «مشك»)
    4. مدائن، در اصل، «مدائن (شهرهای) هفتگانه» نام داشته و جایگاه پادشاهان فارس بوده و بر كرانه شرقی دجله و به فاصله یك مرحله راه در پایین بغداد بوده است. ایوان كسری در آن قرار دارد و در سال چهاردهم هجری به دست مسلمانان فتح شده است. (تقویم البلدان: 302)
    5. إرشاد القلوب:321، بحار الأنوار:3/86/28.
    6. مروج الذهب:343/2 و 346، الفتوح:370/2، الكامل فی التاریخ:299/2.
    7. انعام، آیه 93.
    8. به جای «عمر»، «ابو یسر» نیز گفته شده است.
    9. حاكم نیشابوری می گوید: پیامبر خدا قبل از ورودش به مكّه، به قتل عبد اللَّه بن سعد و عبد اللَّه بن خطل فرمان داد. پس هر كس به ماجرای كشته شدن عثمان بن عفّان و جنایت های عبد اللَّه بن سعد بر او در مصر و نیز به فرجام كار او بنگرد، می فهمد كه پیامبرصلی الله علیه وآله به او آگاه تر بوده است. (المستدرك علی الصحیحین: 4360/47/3)
    10. أنساب الأشراف:454/1، سنن أبی داود:2683/59/3.
    11. حجرات، آیه 6. در الاستیعاب آمده است:در آنچه من می دانم كه گفته خدایعزوجل:«إِن جَآءَكُمْ فَاسِقُ م...» درباره ولید بن عقبه نازل شده است، هیچ اختلافی در میان آشنایانِ با قرآن نیست.
    12. أنساب الأشراف:145/6، المعجم الكبیر:960/401/23، الاستیعاب:2750/114/4.
    13. البدایة و النهایة:214/8، تهذیب الكمال:672354/31.
    14. تاریخ الطبری:406/4.
    15. اسراء، آیه 60.
    16. تاریخ الطبری:57/10، الأغانی:371/6، الاستیعاب:3035/241/4. نیز، ر. ك:ج5، ص332 (بخش نامه عمومی معتضد عبّاسی).
    17. شرح نهج البلاغة:136/16.
    18. الأغانی:370/6، تاریخ دمشق:471/23.
    19. مروج الذهب:351/2.
    20. أنساب الأشراف:160/6.
    21. الاستیعاب:1160/250/2.